خادم | شهرآرانیوز؛ «گاهی اوقات مردم از من میپرسند که چه نصیحتی برای یک نویسنده مشتاق داری. به آنها میگویم که شما فقط باید در صورتی نویسنده شوید که امکان نویسنده نشدن شما را بکشد. در غیر این صورت، بهتر است کار دیگری انجام دهید. من نویسنده شدم، قصه گو، چون در غیر این صورت میمردم یا بدتر.» نوشتههای مردگان را میشود به نوعی و با اغماض وصیت آنها دانست، اگر تا پایان چیزی در بطلان و در رد آن ننویسند.
از این منظر، نقل قولی که آمد، بخشی کوتاه از وصیت بلند بالای کارلوس روئیث ثافون است که حدود دو سال پیش در ۵۵ سالگی درگذشت. آن طور که گفته است نویسندگی برای او ناگزیری یا نفرین بوده؛ نفرینی که گرفتار شدن به آن را دوست داشته است و در آن غوطه ور شدن را. براساس نوشته اش با عنوان «چرا مینویسم» که در وب سایتش منتشر شده، نویسندگی کاری بوده که از کودکی انجام میداده است: «در ازای یک پنی، یک لبخند یا قطرهای اشک و کمی از وقت و توجه شما.»
او پیش از نوشتن رمان «سایه باد» -نخستین جلد از مجموعه چهارگانه «گورستان کتابهای فراموش شده» - هم در اسپانیا نویسنده شناخته شدهای بود و جوایز معتبری هم گرفته بود و کتابش که در رده سنی جوانان قرار میگرفت در دبیرستانها به صورت گسترده خوانده میشد، اما پس از انتشار «سایه باد» توفانی برپا کرد و به نویسندهای تبدیل شد که در تمام قارهها خوانده میشد و به دهها زبان. آنچه در ادامه میآید برشها و گزیدههایی از چند گفتگو است که با کارلوس روئیث ثافون انجام شده و به شناخت او، دغدغهها و دنیایش کمک میکند.
من فکر میکنم همه چیز به داستان، شخصیت ها، لذت زبان و تخیل و تجربه خواندن مربوط میشود. خوانندگان آمریکایی به «سایه باد» به همان شیوهای پاسخ میدهند که خوانندگان ایتالیایی، اسپانیایی، نروژی، استرالیایی، فرانسوی، بریتانیایی یا آلمانی. لذت خواندن یک داستان عالی و تجربه ماجراهای شخصیت ها، حسی جهانی است.
طبق تجربه من، افرادی که کتاب میخوانند در همه جا شبیه هم هستند. آنها برای خودشان ملتی هستند که کنجکاوی فکری، تخیل و عشق به داستان سرایی، زبان و عقاید مشترک دارند. آنها میتوانند اهل آیووا یا پاریس باشند. آنها خواننده هستند البته در برخی موارد تفاوتهای جزئی نیز وجود دارد. از زمانی بگویید که ایده آن مکان [گورستان کتابهای فراموش شده]به ذهن شما خطور کرد.
این ایده احتمالاً در اواخر دهه ۹۰ به ذهنم رسید. فکر میکنم از چیزی نشئت میگرفت که در آن زمان داشتم از آن آگاه میشدم؛ تخریب حافظه و نابودی تاریخ. من همیشه فکر میکردم ما همان چیزی هستیم که به یاد میآوریم و هر چه کمتر به یاد بیاوریم کمتر هستیم؛ بنابراین با فکر کردن به این موضوع و رانندگی در سراسر کشور و یافتن کتاب فروشیهای دست دوم، فروشی خارق العاده که هیچ کس به آنها توجهی نمیکرد، همه این چیزها در ذهنم میچرخیدند و در نقطهای به این تصویر از این مکان رسیدم.
واضح بود که این یک استعاره تصویری است، نه فقط برای کتابهای فراموش شده، بلکه برای افراد و ایدههای فراموش شده. به نظر میرسد ما در دنیایی زندگی میکنیم که فراموشی و نسیان به خودی خود یک صنعت است و تعداد خیلی کمی از مردم به تاریخ اخیر خود علاقهمند یا از آن آگاه هستند، خیلی کمتر از آنچه درباره همسایگانمان میدانیم. من تمایل دارم فکر کنم که ما همان چیزی هستیم که به یاد میآوریم، همان چیزی که میدانیم. هر چه کمتر به یاد بیاوریم، کمتر از خودمان بدانیم، کمتر هستیم.
دوران کودکی من با کتاب و نوشتن احاطه شده بود. از همان دوران کودکی مجذوب داستان سرایی، کلام چاپ شده، زبان و ایده بودم. من به کتاب فروشی فوق العادهای مانند آنچه در رمان است دسترسی نداشتم، اما از بسیاری جهات کاری که همیشه انجام میدادم ساختن داستانها و شخصیتها بود. حتی قبل از اینکه خواندن و نوشتن را یاد بگیرم داستان میگفتم. همیشه میدانستم که قرار است نویسنده شوم، چون چاره دیگری وجود نداشت. من همیشه مجذوب این واقعیت بودم که میتوانید کاغذ و جوهر بردارید و دنیاها، تصاویر و شخصیتها را خلق کنید. مثل جادو به نظر میرسید.
من میخواهم همه کتابها را نجات دهم، آنهایی که ممنوع شده اند، آنهایی که سوزانده شده اند یا با تحقیر مأموران حکومتی که میخواهند به ما بگویند چه چیزی خوب است و چه چیزی بد، به فراموشی سپرده شده اند. همان طور که پدر دانیل میگوید، هر کتابی یک روح دارد و من معتقدم هر کتابی ارزش نجات دادن از تعصب یا فراموشی را دارد.
به طور طبیعی پیش آمد. در واقع من هرگز سعی نکردم نویسندهای برای جوانان باشم. فقط یک اتفاق بود، زیرا من در آن زمینه موفقیتی پیدا کردم و یک نویسنده شاغل تمایل دارد به آن چیزی که صورت حسابها را پرداخت میکند، پایبند باشد. در نقطهای متوجه شدم که باید با جاه طلبیها و اهدافم صادقتر و صادقتر باشم و منطقه امن میدانی را که برایم بسیار خوب بود ترک کردم و در آبهای مختلف غوطه ور شدم، به این امید که در این شناور شدن به قعر فرو نروم.
برای شروع به حداقل ۳۰۰ نام نیاز دارم. من معتقدم که یک نویسنده تحت تأثیر هر چیزی است که میخواند، تحلیل میکند و چیزی از آنها میآموزد. گاهی اوقات چیزهایی است که دوست ندارید، گاهی اوقات چیزهایی است که دوست دارید، اما فکر میکنم میتوانید از هر چیزی یاد بگیرید. من در کار خودم عناصر بسیاری را از سنتهای مختلف داستان سرایی گنجانده ام؛ از سنت رمان نویسان ویکتوریایی گرفته تا بازیهای ادبی که برخی از خوانندگان را به یاد «نام گل سرخ» [اومبرتو اکو]میاندازد و نیز تکنیکهای دیگری که از رویکرد سینمایی میآیند.
جاه طلبی من این است که همه این ابزارهای داستان سرایی را با هم ترکیب کنم تا تجربه خواندنی قوی تر، جذابتر و در نهایت عمیق تری برای خواننده فراهم کنم. هر چه زرادخانه ابزار نویسنده بیشتر باشد و داستان نویس از نظر فنی مجهزتر باشد، داستان بهتر خواهد بود. معتقدم که مهارت مهمترین عنصر در کار هر هنرمندی است. سعی میکنم از همه چیز یاد بگیرم و تا آنجا که میتوانم تکنیکها را در صدای خودم بگنجانم و توسعه دهم. من جویای اعتبار یا شأن آثار کلاسیک نیستم: از دیکنز تا اورسون ولز، از داستان گوتیک تا انیمه ژاپنی، اگر کار کند، من هستم.
اختیار با ماست. حالا بیش از هر زمان دیگری معتقدم این به ما بستگی دارد که تصمیم بگیریم آیا میخواهیم به تنهایی فکر کنیم یا میخواهیم آنچه را که دیگران ترجیح میدهند ما باور کنیم، بپذیریم و تسلیم شویم. درباره تلویزیون، خب من در بسیاری از دیدگاههای فرمین شریک هستم. میتوانم بگویم تلویزیون یک رسانه بسیار قدرتمند است که میتوان از آن استفاده کرد و گاهی اوقات از آن برای انجام کارهای بزرگ استفاده میشود که البته متأسفانه، این موارد استثنا هستند، اما سرزنش کردن تلویزیون به عنوان یک موجود انتزاعی بی معنی است. دست ما روی کنترل است. دنیایی بیرون از این تونل وجود دارد. زندگی کوتاه است: بیدار شو و زندگی کن.
من آرزوی خاصی برای دیدن فیلمی از این رمان ندارم. باور ندارم که همه چیز باید به یک فیلم، یک بازی ویدئویی، یک برنامه تلویزیونی، یک تیشرت، یا یک کالای تجاری تبدیل شود فقط به این دلیل که دلار، قادر متعال چنین میگوید. هیچ کس نمیتواند از این رمان فیلمی بهتر از فیلمی بسازد که با آغاز خواندن صفحات اول آن شروع به دیدن آن خواهید کرد. فیلم زبان روایی بسیار جالبی است و من از بسیاری از عناصر آن - تکنیکهای دستور زبان تصاویر- برای غنیتر کردن ساخت رمان استفاده میکنم، اما این فقط یک قطعه دیگر در یک پازل بسیار بزرگتر است. بزرگترین ظرفیت چند منظوره در جهان درون ذهن شماست و تنها بلیتی که نیاز دارید یک رمان خوب و خوش نوشته شده است.
توصیه من به خوانندگان این است که ماجراجو باشند و چیزهایی را امتحان کنند که قبلاً هرگز درباره آن نشنیده اند یا فکر نکرده اند که بخوانند. از منطقه راحتی و امن خود خارج شوید و چیزهای جدید و هیجان انگیز را کشف کنید. اگر فقط داستانهای هیجان انگیز میخوانید، به عمق راهروی داستانهای ادبی بروید و اجازه بدهید فریفته آن شوید. اگر فقط ناداستان میخوانید، یک رمان از یان مک دونالد یا یک رمان از جویس کارول اوتس را دست بگیرید. اگر فقط کتابهای کمیک میخوانید، با چارلز دیکنز بزرگ یا یک مسیو دوما آشنا شوید. به طور تصادفی چیزی بردارید و یک صفحه اش را بخوانید.
بافت زبان، معماری تصاویر و عطر سبکش را احساس کنید... زیبایی، هوش و هیجان زیادی بین صفحات کتابها وجود دارد که در کتاب فروشی محلی منتظر شماست و تنها چیزی که باید همراه داشته باشید ذهن باز و حس ماجراجویی است. همه پیش داوری ها، تمام تصورات از پیش طراحی شده و تمام مزخرفاتی که برخی افراد سعی میکنند شما را با آن به فکر فرو ببرند نادیده بگیرید. خودت فکر کن درباره زندگی و درباره کتاب یا هر چیز دیگری. خودت فکر کن.
به دلایلی، از وقتی که کودک بودم، همیشه نسبت به نویسندگانی که از سنتهای دیگر آمده بودند احساس هماهنگی و علاقه بیشتری داشتم. در واقع من به ادبیات، موسیقی یا هر نوع هنری به عنوان ملیت فکر نمیکنم. جایی که به دنیا میآیی به سادگی فقط یک تصادف سرنوشت ساز است. نمیدانم چرا نباید بیشتر از نویسندهای از بارسلونا به دیکنز علاقهمند باشم فقط به دلیل اینکه در بریتانیا متولد نشده ام. من نگاهی قوم گرایانه به مسائل ندارم، چه رسد به ادبیات. کتابها پاسپورت ندارند. تنها یک سنت ادبی واقعی وجود دارد: انسان.
منابع:
www.bookbrowse.com
www.time.com
www.thebooksmugglers.com
www.carlosruizzafon.co.uk
www.threemonkeysonline.com